نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

میان برنامه

مابین این روزمرگیها، فرصتی است برای شادبودن و شادی بخشیدن. آرزویم این است که با کوله باری لبریز از شهد و شکر به سویتان بازگردیم.  اگر نشد که سراغتان را بگیرم در این یکی دو هفته، بر من ببخشایید. هزار هزار گل لبخند بر لبانتان بنشیند ، الهی. ...
19 ارديبهشت 1391

هاچ زنبور عسل در تولد ملكه ي زنبورها ( يا نيك در تولد نيكو! )

هفته ي آخر فروردين هفته ي پر از هيجاني بود. دو تا تولد توي مهدكودك. تولد بهترين دوستاي تو : آناهيتا و ساينا كه هر دو در بيست و هفتمين روز فروردين و با اختلاف يك سال اتفاق افتاده. چقدر بهمون خوش گذشت و كلي تجربه ي جديد بدست آوردي و آوردم. بيدار كردنت صبح كله ي سحر و بردنت به مهدكودك براي شركت در مراسم تولد در صبح براي من هم چالش و تجربه ي قشنگي بود. ميدوني كه اين روزا تا ظهر خوابي و خب وقتي كُمِدي درام خواب شبانه داشته باشي فرداش ديگه تا صلات ظهر تو رختخوابي قندك بانو! از اونور جَوگيرشدنت توي مهدكودك و در جمع كلي فرشته ي قد و نيم قد كه باعث شده بود كلاً هَنگ كني و همه ي نقشه هات براي رقص و پايكوبي با تأخير مواجه بشه. مخصوصاً تولد اولي كه ب...
12 ارديبهشت 1391
17160 0 14 ادامه مطلب

روي بوم زندگي

عليرغم تب و ناخوشي كه از جمعه سراغت اومده روحيه ت حرف نداره. اون وقتي هم كه خيلي بيحال بودي سعي كرديم هرطوري هست نذاريم رنج روحي هم بكشي از بابت تب و اين سرماخوردگي بهاره. براي همين گذاشتيم هر بازي اي دلت ميخواد بكني و خودمونم باهات همراه شديم. ديشب بابايي بوم هاي نقاشي و رنگ روغن و سه پايه اي كه براي خودت و خودش خريده بود پهن كرد و آماده ت كرديم كه اولين نقاشيت رو روي بوم بكشي. بابا گفت" بايد نقاشيت موضوع داشته باشه. حالا تو چي ميخواي بكشي؟" و تو گفتي " اختاپوس و حاجي فيروز". كلي خنديديم از اين نقش مهمي كه اختاپوس و (از نوروز به اينور) حاجي فيروز توي زندگيت ايفا ميكنن. با كلي ذوق و شادي روي بوم نقاشي هر رنگي دلت خواست ماليدي، بماند كه ما ه...
4 ارديبهشت 1391
1